در اشاره به آن که حب دنیا منشأ خیال و مانع از حضور قلب است و در بیان علاج آن به قدر میسور، باید دانست که به حسب فطرت و جبلب، قلب به هر چه علاقه و محبت پیدا گرد، قبله توجه آن همان محبوب است و اگر اشتغال به امری مانع از تفکر در حال محبرب و جمال مطلوب شود، به مجرد آن که آن اشتغال کم شود و آن مانع از میان برخیزد، فوراً قلب به سوی محبوب خود پرواز نموده متعلق به دامن آن شود.
اهل معارف و صاحبان جذبه الهیه اگر دارای قوت قلب باشند و متمکن در جذبه و حب باشند، در هر مرآتی جمال محبوب و در هر موجودی کمال مطلوب را مشاهده نموده و " ؟؟؟ " (چیزی را ندیدم مگر آن که خدا را در آن و با آن دیدم ) گویند. و اگر سرور آنها فرماید: "لَیُغَانُ عَلَى قَلْبِی فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِی الْیَوْمِ سَبْعِینَ مَرَّة" (گاهی بر دلم غباری می نشیند و من هر روز هفتاد بار از خدا آمرزش می طلبم؛ بحار الأنوار، ج 60 183) برای آن است که جمال محبوب را در مرآت، خصوصاً مرائی کدره چون مرآت بوجهلی، دیدن خود کدورت برای کمل است. و اگر قلب آنها قوی نباشد و اشتغال به کثرات مانع از حضور شود، به مجرد آن که آن اشتغال کم شود، طائر قلوب آنهابه آشیانه قدس خود پرواز کند و دست آویز جمال جمیل گردد.
و طالبان غیر حق، که در نظر اهل معرفت همه طالب دنیا هستند نیز هر چه مطلوب آنها است به همان متوجه و متعلقند. آنها نیز اگر در حبّ مطلوب خود مفرطند و حب دنیا مجامع قلوب آنها را گرفته، هیچ گاه از توجه به آن مسلوب نشوند و در هر حال و هر چیز با جمال محبوب خود بسر برند. و اگر حب آنها کمتر باشد، در وقت فراغت قلب آنها به محبوب خود رجوع کند.
آنان که حب مال و ریاست و شرف در دل آنها است، در خواب نیز مطلوب خود را می بینند و در بیداری به فکر محبوب خود بسر می برند؛ و مادامی که در اشتغال به دنیا بسر می برند با محبوب خود هم آغوشند؛ و چون وقت نماز شود، دل حالت فراغتی می یابد و فوراً متعلق به محبوب خود می شود، گویی تکبیرة الاحرام کلید در دکان یا رافع حجاب بین او و محبوب او است؛ یک وقت به خود می آید که سلام نماز را گفته، در صورتی که هیچ توجه به آن نداشته و همه اش را با فکر دنیا هم آغوش بوده [است].
این است که چهل - پنجاه سال نماز ما را در دل اثری جز ظلمت و کدورت نیست؛ و آنچه باید معراج قرب حضرت حق و مایه انس به آن مقام مقدس باشد، ما را از ساحت قرب مهجور و از عروج به مقام انس فرسنگ ها دور کرده [است]. اگر نماز ما بویی از عبودیت داشت، ثمره اش خاکساری و تواضع و فروتنی بود، نه عُجب و خود فروشی و کبر و افتخار که هر یک برای هلاکت و شقاوت انسان سببی مستقل و موجبی منفرد است.
بالجمله دل ما چون با حب دنیا آمیخته شده و مقصد و مقصودی جز تعمیر آن ندارد، ناچار این حب مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس شود. و علاج این مرض مهلک و فساد خانمان سوز با علم و عمل نافع است.
اما علم نافع برای این مرض، تفکر در ثمرات و نتایج آن و مقایسه کردن بین آنها و مضار و مهالک حاصله از آن است. نویسنده در شرح اربعین شرحی در این باب نگاشته و به قدر میسور در بیان آن به تفصیل پرداخته ام. در این مقام نیز به شرح بعض احادیث اهل بیت عصمت (علیهم السلام) اکتفا می کنم:
فی الکافی عن أبی عبدالله علیه السلام، قال: "رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ حُبُّ الدُّنْیَا" (منشأ هر خطایی دوستی دنیاست؛ الکافی، ج 2 315). و روایات کثیره دیگر نیز به این مضمون با اختلاف تعبیر وارد است.
و بس است برای انسان بیدار همین حیث شریف؛ و کفایت می کند برای این خطیئه بزرگ مهلک همین که سرچشمه تمام خطاها و ریشه و پایه جمیع مفاسد است. با قدری تأمل معلوم شود که تقریباً تمام مفاسد اخلاقی و اعمالی از صمرات این شجره خبیثه است. هیچ دین و مذهب باطلی تأسیس در علام نشده و هیچ فسادی در دنیا رخ نداده [است]، مگر به واسطه این موبقه عظیمه، قتل و غارت و ظلم و تعدی نتایج این خطئیه است، فجور و فحشا و دزدی و سایر فجایع زاییده این جرثومه فساد است.
انسان دارای این حب، از جمیع فضایل معنویه برکنار است. شجاعت، عفت، سخاوت، عدالت که مبدأ تمام فضایل نفسانیّه است، با حب دنیا جمع نمی شود. معارف الهیه، توحید در اسما و صفات و افعال و ذات، و حق جویی و حق بینی با حب دنیا متضادند؛ طمأنینه نفس و سکونت خاطر و استراحت قلب که روح سعادت دو دنیا است، با حبّ دنیا مجتمع نشود. غنای قلب و بزرگواری و عزت نفس و حریت و آزاد مردی از لوازم بی اعتنایی به دنیا است؛ چنانچه فقر و ذلت و طمع و حرص و رقیت و چاپلوسی از لوازم حب دنیا است. عطوفت، رحمت، مواصلت، مودت، محبت، با حب دنیا متخالفند. بغض و کینه و جور و قطع رحم و نفاق و دیگر اخلاق فاسده از ولیده های این ام الامراض است.
البته نکته آن هم معلوم است. وقتی که نفس توجه تام به یک امری پیدا کرد، از ملک بدن غافل می شود و احساسات از کار می افتد و همّش همّ واحد می شود.
ما خود جنگ و جدال مباحثات، نعوذ بالله منها، دیدیم که اگر در مجلش هر امری واقع شود، از آن به کلی غافل هستیم. ولی افسوس که ما به هر امری توجه تام داریم، جز به عبادت پروردگار؛ و از این جهت استبعاد می کنیم.
در هر صورت، فراغت قلب از غیر حق، از امور مهمه است که انسان باید با هر قیمت هست تحصیل آن را بکند. و طریق تحصیل آن نیز ممکن و سهل است. با قدری مواظبت و مراقبت تحصیل می توان کرد.
باید انسان مدتی اختیار طایر خیال را به دست گیرد هر وقت خواست از شاخه ای به شاخه ای پرواز کند، آن را حفظ کند. پس از مدتی مراقبت، رام و آرام شود و توجه آن از امور متشتّته منصرف شود و خیر عادت او گردد و فارغ البال، اشتغال به توجه به حق و عبادت او پیدا کند.