سفارش تبلیغ
صبا ویژن
توکّل، دژ حکمت است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
دستورالعمل اخلاقی آیت الله بهجت ، دستورالعمل گشایش در سختی، سوره حشر ، دعا برای سلامتی امام زمان ، دعای عهد ، راز و نیاز با خدا، مناجات با خدا،حرف زدن با خدا, خدایا دستم را ب ، سلامتی امام زمان ، شعرهای زیبا درباره خدا, شعر عاشقانه, متن و جملات عاشقانه, لبخند ، عهد و پیمان ، غم و غصه و تنهایی, صحبت و راز و نیاز با خدا پروردگار, خدایا کمکم ، فرج ، متن های زیبا و انرژی بخش, علت آفرینش انسان, رشد و پیشرفت فلسفه خ ، مراحل موت، تحمل اذیت مردم، موت احمر ، مومن، نشانه های مومن، ایمان، ورع، صدقه، صبر، حلم، صدق هنگام خوف ، یاد کردن خدا, به یاد بودن خداوند, محبت خدا, آثار و برکات یاد خدا ، کتاب اخلاق، خدا، ، آرامش و خوشبختی, زندگی سالم و زیبا, هنر شاد بودن, راز و رمز زندگ ، اشعار نظامی درباره خدا و معنویت, شعرهای زیبا و معنی دار درباره خ ، امام خمینی، دانشجویان فیلیپینی، نامه اخلاقی عرفانی، مسلمانی ، توصیه اخلاقی، دوران جوانی ، امیدواری، کار و تلاش، دانش جویی، انس ، چگونه به خدا برسیم, در آغوش خدا, راه های نزدیک شدن به خدا, عبادت ، حضرت مهدی ، خلوص عمل، عمل ، خلیفة الله ، خوبی و محبت به دیگران, ابراز عشق و محبت, متن و جملات زیبا درباره ،

صفحات اختصاصی
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :33
بازدید دیروز :3
کل بازدید :58932
تعداد کل یاداشته ها : 66
103/9/7
3:18 ع

بسم الله الرحمن الرحیم

زرنگ باش!

سخنی از مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی

حاج محمد اسماعیل دولابی در تعبیری زیبا از وظایف منتظران در دوران غیبت می گوید: پدری چهار فرزند خود را داخل اتاقی گذاشت و گفت: تا من بر می گردم، اینجا را مرتّب کنید. خودش هم رفت پشت پرده و از آنجا نگاه می کرد، می دید کی چه کار می کند و آنها را روی یک کاغذ می نوشت تا بعد برای خودش حساب و کتاب کند.

یکی از بچه ها که گیج شده بود، یادش رفت. سرگرم بازی و خوراکی شد. یادش رفت که پدرش گفته خانه را مرتّب کنید. یکی از بچه ها که شرور بود، شروع کرد به داد و فریاد کردن و به هم ریختن خانه و می گفت: من نمی گذارم کسی اینجا را مرتب کند.

یکی که خنگ بود، به وحشت افتاد و ترسید. نشست وسط اتاق و شروع کرد به گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی گذارد اینجا را جمع و مرتب کنم.

 

اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، سایه پدرش را از پشت پرده دید. زود همه جا را مرتب می کرد. می دانست پدرش دارد روی کاغذ می نویسد، بعد می رود و یک چیز خوب برایش می آورد. هی نگاه می کرد سمت پرده و می خندید. دلش هم تنگ نمی شد. می دانست که پدرش همین جاست. توی دلش هم گاهی می گفت: اگر یک دقیقه دیرتر بیاید، باز من کارهای بهتر می کنم.

آخر سر آن بچّه شرور همه جا را به هم ریخت. او به هم ریخت ولی می دید که این بچه زرنگ دارد می خندد و خوشحال است و اصلا ناراحت نمی شود. وقتی همه جا را به هم ریخت، همه چیز که آشفته شد، آن وقت آقا جان آمد.

ما که خنگ بودیم، گریه کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.

زرنگ باش! خنگ نباش! گیج نباش! شرور که نیستی الحمدلله. گیج وخنگ هم نباش . زرنگ باش! نگاه کن و از پشت پرده سایه تنش را ببین و بخند و کار خوب کن. خانه را مرتب کن.

منبع: ماهنامه موعود- اردیبهشت وخرداد 1390- شماره 123 و 124