الهی؛ اگر کاسنی تلخ است از بوستان است و اگر عبدالله مُجرم از دوستان است.
دوست را اگر از در به در[28] کنند از دل به در نکنند.
الهی؛ چون همه آن کنی که خواهی از این مفلس بیچاره چه خواهی.
الهی؛ یافت تو آرزوی ماست، دریافت تو نه به بازوی ماست.
الهی؛ همه از تو ترسند و من[29] از خود، از تو همه نیکی دیده ام و از خویش همه بد.
الهی؛ " لَا تَقْنَطُواْ"[30] اگرچه قرآن است قلم رفته را چه درمان است.
مهر از کیسه بردار و بر زبان نِه، مهر از دِرَم بردار و بر ایمان نه.
نماز نافله گذاردن کار پیره زنان است روزه تطوُّع صرفه نان است[31] حج گذاردن گشتِ جهان است، دلی به دست آر که « کار» آن است.
اگر بر هوا پری مگسی باشی و اگر بر روی آب رَوی خسی باشی، دلی به دست آر تا « کسی» باشی.
سری که در سجود نیست سفجه ای[32] به از او، و دستی که در او جود نیست کفچه ای به از او.
هر که خواست غم او، از دل ما برخاست، ما را غم آن است که او نمی تواند خواست.
اگر حاضری بالکی[33] و اگر غایبی ده به دانگی[34].
معرفت را فاش کردن دیوانگی است، کرامات فروختن سبکی است، کرامات خریدن خری است، راستی کردن رستگاری است، تصرف در تصوف کافری است[35] این سخنهای عبدالله انصاری است.
زندگی تو بر مرگ وقتی ترجیح دارد که این دوازده خصلت را نگهداری.
اوّل؛ با حق به صدق، دوّم؛ با خلق به انصاف، سوم؛ با نفس به قهر، چهارم؛ با بزرگان به حرمت، پنجم؛ با کودکان به شفقت، ششم؛ با دوستان به نصیحت، هفتم؛ با دشمنان به حلم، هشتم؛ با درویشان به احسان، نهم؛ با جاهلان به سکوت، دهم؛ با علما به تواضع، یازدهم؛ با مبتدعان به غلظت، دوازدهم؛ با عاقلان به اشارت.
درویشی[36] خاکی است بیخته[37] و آبی بر آن ریخته، نه پشت پا را از آن گردی و نه کف پا را از آن دردی.
الهی؛ از بوده نالم یا از نبوده، از بوده محال است و از نابوده بیهوده.
شریعت بی بدی است و حقیقت بی خودی، آنچه در پیشانی مردم نهان است بجوی که به از هر دو جهان است.
الهی؛ اگر یک بار گوئی " بنده ی من" از عرش بگذرد خنده ی من.
الهی؛ چون با توأم از جمله تاجدارانم تاج بر سر، و اگر بی توأم از جمله خاکسارانم خاک بر سر.
ای دیر خشم زود آشتی، آخِر در نومیدی مرا بگذاشتی.
الهی؛"یحُِبهُُّمْ" تمام است و "یحُِبُّونَهُ"[38] کدام است.
الهی؛ چه فضل است که با دوستان خود کرده ای هر که ایشان را شناخت تو را یافت و هر که تو را یافت ایشان را شناخت[39].