کاردان کار می راند [17] و مدعی ریش می جنباند.
الهی؛ هر که را خواهی که براندازی، با ماش[18] دراندازی
اگر می دانی که می داند، پشیمان شو و اگر چنین دانی که نمی داند مسلمان شو.
توانگران به سیم و زر نازند و درویشان قوت از نحَْنُ قَسَمْنَا سازند.[19].
لقمه خوری هر جایی، طاعت کنی ریائی، محبّت رانی هوائی، فرزند خواهی خدائی، زهی مردک سودائی.
از او خواه که دارد و می خواهد که بخواهی، از او مخواه که ندارد و می ترسد که از او بخواهی.
یکی می دود و نمی رسد و یکی خفته و بدو می رسد، اگر تو خالق را شناختی به در مخلوق نپرداختی، تا تو بر جان و مال خود می لرزی حقاً که به دو جو نمی ارزی.
در حق دنیا چه گویم که به رنج به دست آرند و به زحمت نگاهدارند و به حسرت بگذارند.
بنده ی آنی که در بندِ آنی. آن نمای که آنی تا در نمانی و گرنه به تو نمایند چنان که[20] سزای آنی.
درویشی پنهان باید چون پیدا شد برهان باید.
اگر داری بگو[21] و اگر نداری دروغ مگو.
آن که دارد می پوشد و آن که ندارد می خروشد و می فروشد.
اگر از قفس دنیا رستی به لطف احمد پیوستی، دنیا بر خلق باش و زنده باش، درون کس مخراش و بنده باش.
الهی؛ اگر کار به گفتار است بر سر گویندگان تاجم و اگر به کردار است به کلمه گفتن محتاجم.[22]
الهی ؛ اگر حسنات[23] با مایه داران است من درویشم و اگر با مفلسان است من در پیشم.
یک ذره شناخت به از دو عالم یافت.
زاد برگیر که سفر نزدیک است و ادب[24] آموز که صحبت ملوک بس باریک است و از ندامت چراغی افروز که عقبه تاریک است. بی نیازی را از خلق، تاج کن و بر سر نِه و سرانجامِ خود را چراغ در بر نِه.
طالب دینار رنجور است و طالب عقبی مزدور است و طالب مولی مسرور است.
ایمن منشین که هلاک شوی، ایمن آن زمان شوی که با ایمان زیر خاک شوی. نه در رنگ و پوست نگر، در نقد دوست نگر.
به عاریت نازیدن کار زنان است. از دیده ی جان دیدن کار مردان است.
اگر در آئی در باز است و اگر نیائی خدای بی نیاز است.
الهی ؛ آن را که تو خواهی آب در جوی روان است[25] و آن را که تو نخواهی چه درمان است.[26]
آه از تفاوت راه، دو پاره ی آهن از یک بوته گاه، یکی نعل ستور و دیگری آیینه شاه.
مرغ را دانه باید و طفل را شیر[27] و شاگرد را استاد و مرید را پیر