اگر از عرش تا ثری[11] آب شود، داغ ناشستگی که حق نهاده است نتوان شست.
دود از آتش و گرد از باد چنان نشان ندهد که مرید از پیر و شاگرد از استاد.
خوش عالمی است «نیستی» هر کجا بایستی کسی نگوید کیستی.
الهی؛ "نیستی" همه را مصیبت است و مرا غنیمت.
بلا از دوست عطاست و از بلا نالیدن خطاست.
الهی؛ نه ظالمی که گویم زنهار، و نه مرا بر تو حقی که گویم بیار.
کار تو داری ما را می دار، این انداخته [12] خود را بردار.
نیکا آن معصیت که تو را به عذر آرد، شوما آن طاعت که تو را تعجب آرد.[13]
الهی؛ اگر از دوستانم، حجاب بردار و اگر مهمانم، مهمان را نیکو دار.
الهی؛ آن چه تو کشتی، آب ده و آن چه عبدالله کشت فرا آب ده.
الهی؛ پنداشتم که تو را شناختم، اکنون پندار را در آب انداختم.
الهی؛ «حاضری» چه جویم «ناظری» چه گویم.[14]
«درویش» آب در چاه دارد و نان در غیب، نه پندار در سر دارد نه زر در جیب.
جوینده یابنده است و یابنده خاموش.
هر چه به زبان آید به زیان آید.
الهی؛ اگر عبدالله را خواهی گداخت، دوزخی دیگر باید آلایش او را و اگر خواهی نواخت، بهشتی دیگر آسایش او را.
الهی؛ گناه در جنب کرم تو زبون است زیرا که کرم قدیم و گناه اکنون است.
عاشق را یک بلا در روی و دیگری در کمین است و دایم با درد و محنت قرین است.
الهی؛ گفتی مکن و بر آن داشتی، و فرمودی بکن و بگذاشتی.الهی؛ اگر ابلیس آدم را بد آموزی کرد گندم او را که [15] روزی کرد. فریاد از «معرفت رسمی» و از «عبادت عادتی» و از «حکمت تجربتی» و از «حقیقت حکایتی». آن چه تو را است ندانم که کراست و آن چه نصیب توست ندانم که کجاست. روزی تو از روزی دیگران جداست، این همه جان بیهوده کندن، چراست. برخیز و طهارت کن که اقامت نزدیک است و توبه کن که قیامت نزدیک است. الهی؛ چون پاکان را استغفار باید کرد، ناپاکان را چه کار شاید[16] کرد. الهی؛ آتش" دوری" داشتی، با آتش دوزخ چه کار داشتی. در جوانی مستی و در پیری سستی، پس خدا را کی پرستی. در خانه اگر کس است یک حرف بس است.الهی؛ چون سگ را بار است و سنگ را دیدار است اگر من از سگ و سنگ کم آیم عار است.عبدالله را با نومیدی چکار است.
همه "او" کند و در گردن این وآن کند.